بازدید 3268
به ياد عباس جعفري؛ كوهنوردي كه ناپديد شد

خوشا رهايي

مي‌توانستي همچنان آبروي كوهنوردي و طبيعت‌پيمايي ما باشي. مي‌توانستي رابط ما با جمعي از بهترين ايران‌شناسان و طبيعت مردان باشي. مي‌توانستي يكي از بهترين‌هاي ايستادگي در برابر تخريب‌گران طبيعت اين سرزمين بلازده باشي، مي‌توانستي با قلم توانايت، اشك را آنگاه كه لازمش داريم، به چشم‌مان بنشاني، مي‌توانستي... آه، مي‌توانستي.... ايلياتي‌هاي بختياري، ديگر تو را كه شهروند افتخاري‌شان بودي در كنار آب بازفت نخواهند ديد.
کد خبر: ۷۲۸۵۵
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۸۸ - ۰۹:۵۰ 14 November 2009
فرهیختگان؛ عباس جعفري كوهنورد، عكاس و روزنامه‌نگار ايراني است كه نزديك به دو ماه پيش در رودخانه تريشولي نپال گرفتار گرداب و ناپديد شد.

چندی پیش مراسم بزرگداشتي به ياد او در فرهنگسراي پايداري برگزار مي‌شود. عباس محمدي، رئيس انجمن كوهنوردان ايران به ياد جعفري مطلبي نوشته است: عباس؛ رهگذر راه‌هاي بي‌پايان / خوشا رها كردن و رفتن! / خوابي ديگر / به مردابي ديگر / خوشا ماندابي ديگر / به ساحلي ديگر / به دريايي ديگر! / خوشا پر كشيدن، خوشا رهايي / خوشا اگر نه رها زيستن، مُردن به رهايي! / چندان دور نيست، اما گذشتِ دوراني را مي‌نمايد!

آن زمان، هنوز «يخار» يخچال بود، هنوز «سر كمر» در زمستان بهمن داشت و هنوز در تهران برف بر زمين مي‌ماند. شايد ٢٠ سال پيش يا كمي پيش‌تر، نخستين‌بار ديدمش. مي‌پنداشتم در منظوم‌انديشگي ديگري مي‌پرد و نمي‌تواند با من قرابتي داشته باشد اما، دليري آن را داشت كه در آن روزگارِ پر از خط و خط‌كشي – برخلاف عادت حلقه‌اي كه در آن بود – به من، به ما، نزديك شود.

دريافتم كه قلبي بزرگ و سري پرشور و تحول‌پذير دارد؛ تنگ‌چشم و كژانديش و خشك‌مغز نبود. جست‌وجوگر و بسيارخوان و آگاه بود، قلمي نيكو داشت، نيك نقش مي‌زد، خوب عكس مي‌گرفت، دايره ‌دوستان بزرگي داشت و با بزرگان انديشه و قلم و هنر معاشر بود. كوهنوردي‌هاي سختي داشت، سفرهاي دراز و رشك‌برانگيز مي‌رفت و ماجراهايي شنيدني و هيجان‌انگيزي را پشت سر گذاشته بود. نكته‌دان بود و از طنزگويي رندان‌ ايراني بهره‌ به اندازه و دلنشين داشت. از رفاقت با او سود مي‌بردي و از همنشيني‌اش شاداب مي‌شدي – اگرچه بسيار انتقاد مي‌كرد و از تلخي‌هاي روزگار هم بسيار مي‌گفت. گفتني فراوان داشت، اما در گفت‌وگو خسته‌ات نمي‌كرد. همرنگ جماعت نمي‌شد، اما رك‌گويي‌اش گزنده نبود چراكه از قلبي صاف برمي‌آمد.

عباس، در چند زمينه كار كرد و در هر كدام از آنها به حد مهارت و شايد استادي رسيد؛ هنگامي كه به مجموع ‌اين مهارت‌ها (كه به هم مرتبط هستند) مي‌نگريم، شكي برايمان نمي‌ماند كه او چهره‌اي بوده است ديرياب و كم‌مانند در ايران.

كوهنوردي: غلام عباس جعفري كه در سال ١٣٤١ در مشهد به دنيا آمده بود، از ١٦، ١٥ سالگي شروع به كوهنوردي كرد و نه‌تنها به كوه‌هاي اطراف مشهد بلكه به توچال در تهران و كوه‌هايي ديگر در بيرون از خراسان هم در همان نوجواني صعود كرد. پس از انقلاب، با جمعي از دوستان، «گروه كوهنوردي آزادگان» را تاسيس و بولتن «آزادگان» را به‌عنوان نشريه آن گروه منتشر كرد. در ميانه‌هاي دهه ٦٠ به تهران آمد و شروع به همكاري با فدراسيون كوهنوردي كه صادق آقاجاني رياست آن را داشت، كرد. او تا سال ١٣٧٤ در فدراسيون فعاليت داشت، مربي بود و به عضويت هيات‌رئيسه فدراسيون هم درآمد اما از اين سال، از فدراسيون بيرون رفت.

صعودها: عباس، به تمامي كوه‌هاي مهم ايران صعود كرد و در چندين منطقه كوهستاني خارج از كشور مانند قراقوروم، هيماليا، آلپ، پامير و كليمانجارو هم كوه‌پيمايي‌هاي سبك و سنگين پرشمار داشت. ازجمله: صعود زمستاني ديواره ملكوه، سرپرستي گروه كوهنوردي آزادگان در صعود ديواره بينالود، صعود تكي دهليز جنوبي در‌يخار دماوند؛ ١٣٧١، صعود قله‌هاي ليلا پيك، ايگر پيك، بالتي پيك؛ ١٣٧٢، صعود قله ٧٤٩٥ متري كمونيسم (سرپرست تيم ملي)؛ ١٣٧٤، صعود قله آكونكاگوا (٦٩٦٢ متر، بلندترين قله ‌قاره آمريكا)؛ ١٣٧٩

كوه‌نويسي: عباس، عشق نوشتن داشت و اين، از طبع اجتماعي او و تمايلش به آگاه‌سازي و تشريك دانسته‌ها برمي‌خاست. در دهه ٦٠ كه هيچ مجله كوهنوردي‌اي در ايران نبود، او يكي از بهترين بولتن‌‌هاي اين رشته را درمي‌آورد به نام «آزادكوه» كه دربرگيرنده مطالب آموزشي، منطقه‌شناسي، شرح حال كوهنوردان، گزارش و خبرهاي كوهنوردي بود. همچنين، در آن سال‌ها شايد تنها كسي از كوهنوردان بود كه در مجله‌‌هاي عمومي، مقاله كوهنوردي چاپ مي‌‌كرد، ازجمله، در مجله‌هاي سروش و شكار و طبيعت.

آنچه كوه‌نوشته‌هاي عباس را ممتاز مي‌كند، عاشقانه‌نويسي او بوده است؛ گويا او براي بيان خواست‌ها و عشق‌هايي كه به شكلي ديگر يا به دستاويزي ديگر مجال بروز نمي‌يابند، از كوه مي‌گويد. براي او كوه رفتن بهانه‌اي بوده براي نوشتن و زندگي و زندگي فرصتي بوده براي مشاهده تجليات عشق. عباس طبع شعر داشت و قلمش آهنگين بود، چنانكه حتي در گزارش‌نويسي، گاه با ظرافتي باورنكردني، نكته‌هاي فني را با باريك‌بيني‌هاي خيال‌انگيز در بافتي منسجم قرار مي‌داد.

كار مطبوعاتي: عباس، در ادامه ‌كوه‌‌نويسي‌‌هاي خود، به كار پرمخاطب‌تر نويسندگي در زمينه ‌گردشگري، ايران‌شناسي، و زمينه‌‌هاي مرتبط روي آورد. او، در توصيف‌هايش، سبكي پراحساس و تيزبين و روان داشت. در عين حال، نگرشي انتقادي داشت و همين طبع آزادانديشانه بود كه او را با وجود موقعيت‌هايي كه داشت – جبهه رفتن، عضويت در هيات‌رئيسه فدراسيون، دايره بزرگ آشنايان در نهادها، و... او را از موقعيت‌سازي براي خودش بازداشت و از او بيابانگردي بي‌اعتنا به مال و جاه ساخت. مطبوعات و تارنماهايي كه عباس در آنها قلم زد، پرشمارند و از آن ميان، همشهري، طبيعت‌گردي، شكار و طبيعت، شكار، سفر، ايرن و تارنمای شخصي‌اش آزادكوه را مي‌توان نام برد.

عكاسي: عباس اهل نقاشي هم بود و فكر مي‌كنم در دوره‌اي تدريس نقاشي هم مي‌كرد. آنگاه كه به عكاسي روي آورد، به واقع با دوربين شروع به نقاشي كرد. در سال‌هاي اخير، عكاسي طبيعت وجه مميزه شخصيت عباس بود و حتما مي‌توان گفت او يكي از چهره‌هاي برتر ايران در اين زمينه است. بسياري از عكس‌هاي او، چنان خيال‌انگيز هستند كه به تابلوهاي نقاشي مي‌مانند. تمام مطبوعات و تارنماهايي كه در بالا از آنها نام بردم و به‌علاوه، چند كتاب مانند راه‌ياب ايران و راه‌ياب بيابان‌هاي ايران و چندين بولتن و كاتالوگ حرفه‌اي، آراسته به عكس‌هاي او هستند.

عباس، از تو گله‌مندم! مي‌دانستم، آري مي‌دانستم تو از طايفه دل به درياافكنان هستي...، اما آيا تو نمي‌دانستي مرد خاكي، و نه مرد آب؟! چه پنداشتي كه بر موج‌خيز جريان بي‌بنياد رود سوار گشتي؟! چرا با ما چنين كردي؟! اكنون...

كوه‌هاي پير
اين عابدان خسته خواب‌آلود... ( احمد شاملو)
تا ديرگاهي سخنان تو را تكرار خواهند كرد. مي‌توانستي تا سال‌ها، باز هم آن نماها از كوه و بيابان‌ها و جاده‌هاي اين خاك پير را كه ما نمي‌توانيم ببينيم، برايمان قاب كني و در برابرمان بگذاري، اما اينك... جاده‌ها با خاطره قدم‌هاي تو بيدار مي‌مانند / كه روز را پيشباز مي‌رفتي (احمد شاملو)

مي‌توانستي همچنان آبروي كوهنوردي و طبيعت‌پيمايي ما باشي. مي‌توانستي رابط ما با جمعي از بهترين ايران‌شناسان و طبيعت مردان باشي. مي‌توانستي يكي از بهترين‌هاي ايستادگي در برابر تخريب‌گران طبيعت اين سرزمين بلازده باشي، مي‌توانستي با قلم توانايت، اشك را آنگاه كه لازمش داريم، به چشم‌مان بنشاني، مي‌توانستي... آه، مي‌توانستي.... ايلياتي‌هاي بختياري، ديگر تو را كه شهروند افتخاري‌شان بودي در كنار آب بازفت نخواهند ديد.

باصفاترين كلاردشتي‌ها كه سال‌ها همنشين و همراه تو بودند، ديگر با تو به سفرهاي دور و دراز نخواهند رفت. در دشت‌هاي بي‌پايان مركزي، كويرنشينان جندق و معلمان، ديگر با تو تماشاكنان افق‌هاي باز نخواهند بود و با پياله‌هاي دودزده به تو چاي نخواهند داد. بچه‌هاي ايل رو به زوال قشقايي، ديگر در برابر دوربين تو جلوه‌گري نخواهند كرد. نپالي‌هاي خوشرو و مهربان، ديگر تو را نخواهند ديد كه از سرزميني دور مي‌آيي و در كنارشان مي‌نشيني و چونان خود ايشان جلوه‌هاي ناب فرهنگي‌شان را درمي‌يابي.

كتيبه‌اي، پير كوهنوردي، ايران ديگر در تو نمودهاي امروزين آنچه را كه خود بوده است- از كوه دوستي و كوه‌نويسي و عكاسي- نخواهد ديد. از گوشه و كنار جهان، پژوهشگراني كه دل گرم داشتند، با تو در هر كنار و گوشه ايران نه بيگانه كه خودي خواهند بود، ديگر براي هميشه چيزي كم خواهند داشت.
همسرت، واي همسرت، نمي‌دانم چگونه اين كوه بار اندوه را خواهد كشيد... برايش آرزوي شكيبايي صخره‌ها را دارم. و من كه... در اين گلخن مغموم / پا در جاي / چنانم / كه مازوي پير / بندي دره تنگ... (احمد شاملو)

براي بسيار خيال‌ها كه در سر داشتم، سخت تنها خواهم بود.
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
فریت بار
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# اسرائیل # توماج صالحی # نمایشگاه کتاب # موسسه مصاف # صادق زیباکلام
وب گردی